مقدمه
امروزه، وقتی با قرائت تاریخ، میخوانیم که کودکان در برههای از تاریخ زنده به گور میشدند و یا آنان را به عنوان برده میفروختند به شدت متاثر میشویم و تنفر و انزجار خود را از این اقدامات غیرانسانی بروز میدهیم. اما غافل از آن که در جامعه متمدن امروز، که پیشرفت علم و تکنولوژی با آن دوران به هیچ وجه قابل قیاس نیست، همچنان برده فروشی و بردهداری به شکل نوین وخرید و فروش کودکان،تجارتی پرسود درسطح بینالمللی به حساب میآید و شاید بهرهای که از علم وتکنولوژی گرفتهاند آن است که خرید وفروش اعضای بدن کودکان نیز به موارد فوق افزوده شده است و صد اسف که گاهی شنیده میشود فروش کودکان ونوزادان از سوی خانواده و والدین در ازاء دریافت مبالغی در برخی از نقاط کشور درحال وقوع است.
درعصر حاضر، کودکان قربانیان مستقیم تزلزل در بنیاد خانواده، افزایش آمار طلاق، اعتیاد، فقر وبیکاری و در مواردی طمع و رفاه زدگی والدین هستند که نمونههای آن به صورت کودک آزاری، کودکان خیابانی، کودکان فراری، فروش اعضای بدن کودکان، سوء استفاده جنسی از کودکان و از همه بدتر فروش کودکان و نوزادان و تغییر هویت و یا بیهویتی آنها بروز کرده است.
يكي از نهادهاي مهم حقوقي كه كاركرد فراوان و قابل توجهي در طول تاريخ و حيات بشر داشته است، نهاد حقوقي فرزندخواندگي[1] است. فرزندخواندگي منحصراً به نوعي رابطه قضايي اطلاق ميگردد كه بر اثر پذيرش طفلي به عنوان فرزندخوانده، از جانب مرد و زني كه والدين واقعي آن طفل نيستند، صورت ميگيرد[2]. به عبارت ديگر رابطهاي كه به واسطه عوامل بيولوژيك اتفاق نميافتد، بلكه در پارهاي از كشورها همان آثار را محقق ميسازد.
2-1- مفهوم فرزندخواندگی
فرزندخواندگی عبارت از یک رابطه حقوقی است که بر اثر پذیرفته شدن طفلی به عنوان فرزند، از جانب زن و مردی به وجود میآید؛ بدون آنکه پذیرندگان طفل، پدر و مادر واقعی آن طفل باشند (امامی 1387).
در لسان حقوقی، فرزند به کسی گفته میشود که از نسل دیگری باشد و بین آنها رابطه خونی و طبیعی وجود داشته و بین پدر و مادر او جز در موارد استثنایی رابطه زوجیّت ایجاد شده باشد. ممکن است زن و شوهری فرزند غیر را به فرزندی بپذیرند که در این صورت قانون گذار چنین کودکی را در حکم فرزند این خانواده به شمار میآورد و آثاری برای این رابطه حقوقیِ مجازی میشناسد.
تفاوت فرزند واقعی و فرزند حکمی یا ظاهری در این است که پیوند موجود بین فرزند حقیقی و پدر و مادر وی پیوندی طبیعی و ناگسستنی است و رابطه حقوقی بین آنها هرگز از بین نخواهد رفت، ولی پیوند بین فرزند و پدر و مادر خوانده به آن محکمی نیست و عواملی نظیر انحلال خانواده و غیره بسته به سیاست قانونگذار ممکن است رابطه حقوقی موجود را زایل کند.
2-2-تعریف کودک از دیدگاه حقوقی
از دیدگاه حقوقی کودک یا صغیر به کسی گفته میشود که از نظر سن به نمو جسمی و روانی لازم برای زندگی نرسیده باشد. چون حیات واقعی کودک با تولد آغاز میشود، لذا دوران کودکی هم با تولد شروع میشود[3].
کنوانسیون حقوق کودک در ماده (۱) خود کودک را چنین تعریف میکند:«منظور از کودک افراد انسانی زیر ۱۸ سال است، مگر آنکه طبق قانون قابل اجرا در مورد کودک، سن بلوغ کمتر تشخیص داده شود[4]».
2-3- حضانت و نفقه
در تعاليم اسلامي علاوه بر تكاليف عمومي كه زن و شوهر نسبت به يكديگر دارند بايد به مباني خانواده و تربيت فرزندان كمال همكاري را داشته باشند. لذا در فقه اسلامي نگهداري اطفال هم حق و هم تكليف به شمار ميآيد. از نظر تعاليم اسلامي نگهداري و تربيت طفل را حضانت ميگويند.
«نگهداري طفل عبارت است از ايجاد زمينهي مناسب براي بقاء، نمو، بهداشت رواني و جسمي، ارضاء كامل تمايلات باطني كودك و توجه به تمام جهات شخصيت او فقط در محيط خانواده ميسر است. آغوش گرم مادران و دامن پر مهر پدران ميتواند اين وظيفه را بر عهده بگيرد[5]».
از نظر وجه نظري حضانت تا 2سال را بطور مطلق با مادر و براي دختر تا 7 سال مادر را از نظر حضانت ارجح دانستهاند. فقه اسلامي، نقهي اولاد را بر عهدهپدر دانسته است. پس از فوت پدر يا عدم قدرت او نفقه بر عهدهي اجداد پدري است. در صورن نداشتن اجداد پدري و يا عدم قدرت به آن، نفقه بر عهدهي مادر خواهد بود (پدر، جد و يا اجداد پدري، مادر، جد و يا اجداد مادري و…).
2-4- تاریخچه فرزندخواندگی
فرزندخواندگی نهادی است که به اشکال گوناگون، در بین جوامع و تمدنهای متنوع تاریخی، نسبتا سابقه طولانی دارد. محقّقان برای پیدایش آن علل متفاوتی ذکر کردهاند. بیشتر پژوهشگران بر این عقیدهاند که فرزندخواندگی، ریشه در نیاز نظامی و اقتصادی داشته و گاهی عوامل روحی و معنوی یا عاطفی موجب پیدایش آن شده است؛ در حال حاضر نیز این نهاد براساس نیازهای معنوی خانواده و کودک بدون سرپرست استوار است.
در گذشته دور، رؤسای قبیلهها به منظور تقویت بنیه دفاعی و زیاد شدن قدرت قبیلهای و داشتن جمعیّت فراوان، خانوادهها و اعضای قوم را به داشتن فرزند زیادتر تشویق میکردند و به افراد کثیرالاولاد، صِله قابل توجّهی میبخشیدند که بتدریج، داشتن فرزند وظیفهای مقدس و سنّتی حسنه شناخته شد و ارزش مذهبی پیدا کرد، به نحوی که افراد بدون فرزند در خود احساس کمبود میکردند و دچار مشکلات روحی میشدند. و متفکّران برای حل این مشکل و جبران این کمبود، راه حلی اندیشیدند و چنین مرسوم گردید:افرادی که با وجود اشتیاق و علاقه فراوان به داشتن فرزند از این موهبت محروم بودند، فرزند خواندگانی انتخاب و جانشین فرزند واقعی نمایند. کمکم این طرز تفکّر در ذهن مردم به عنوان سنت حسنه رسوخ کرد. از طرف دیگر در میان اقوام گذشته، خانواده براساس قدرت پدری یا پدرشاهی[6] استوار بود و رئیس خانواده قدرت فوقالعادهای داشت؛ به طوری که قادر بود به میل خود افراد و اعضای خانواده را تعیین و به هر ترتیبی که میخواست، خانواده خود را شکل میداد و حتّی قادر بود اطفال و فرزندان واقعی و طبیعی خود را از خانواده اخراج و بیگانهای را به فرزندی بپذیرد. در رسم قدیم به منظور حفظ آیین دینی و مراسم و شعائر مذهبی و استقرار آداب خانوادگی و ایجاد نیرو و توانمندی لازم و همچنین برای نگاهداری و نگهبانی اماکن متبرکه و تأمین قوای کافی در جهت تأمین این اهداف، فرزندخواندگی از اهمیت فراوانی برخوردار بود و کثرت و تعدد فرزندخواندگان سبب افزایش ارزش و اعتبار خانوادهها میگردید. در میان رومیان قدیم نیز چنین مرسوم بود که بعد از فوت رئیس خانواده، پسر وی ریاست خانواده را عهدهدار میگردید. به همین دلیل، داشتن فرزندان ذکور اهمیت فراوانی داشت؛ زیرا تصور مردم چنین بود که اگر مردی فوت شود و پسر نداشته باشد، کانون خانواده از هم پاشیده خواهد شد و نیز معتقد بودند دختر هر خانواده با ازدواج کردن باید آداب و آیین خانواده اصلی خود را ترک کند و الزاماً به آیین خانواده شوهر بپیوندد؛ بنابراین دختر قادر نبود آداب و سنن خانواده اصلی خود را حفظ کند؛ در نتیجه هر مرد رومی و رئیس خانواده، داشتن پسر را یک نیاز حتمی و امری ضروری میدانست و اگر پسری نداشت یا قادر نبود صاحب فرزند شود، بر حسب ضرورت، پسر شخص دیگری را به فرزندی میپذیرفت و برای به دستآوردن فرزندخوانده ناچار بود با یکی از رومیان دارای پسران متعدّد، توافق کند تا یکی از پسرانش را به وی بفروشد و از تمام حقوق خود نسبت به آن پسر صرفنظر کند. تشریفات چنین بود که طرفین و طفل در دادگاه حضور مییافتند و پدر کودک در نزد قاضی سه مرتبه اظهار و اعلان میکرد پسرم را به مرد حاضر در دادگاه فروختم و با این اعلان دیگر هیچ گونه حقی بر آن فرزند نداشت و سپس پدرخوانده تسلیم کودک را به عنوان پسرخوانده خود از وی میخواست و قاضی دادگاه سکوت پدر واقعی طفل را حمل بر رضایت وی بر این اقدام میکرد و کودک را به پدرخوانده تحویل میداد. با طی این تشریفات، رابطه طفل با خانواده اصلی به طور کامل زایل و قطع شده، رابطه حقوقی وی با پدرخوانده برقرار میگردید و در نتیجه، نام و مشخصات خانوادگی پدرخوانده بر فرزندخوانده نهاده میشد، ولی لقب خانوادگی قبلی وی به مشخصات خانوادگی جدید اضافه میگردید[7].